کد مطلب:299717 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:233

مناقب و فضایل آن حضرت


مناقب و فضایل آن حضرت فاطمه بضعة منی یا شجنة [1] منی.

بخاری در صحیح به سند خویش از رسول خدا (ص) روایت كرده است كه فرمود: «فاطمه پاره تن من است هر كه او را به خشم آورد مرا به خشم آورده است.»

نسایی در خصایص به سند خود از مسور بن مخرمه روایت كرده است كه گفت: «پیامبر (ص) فرمود: فاطمه پاره ی تن من است، هر كه او را به خشم آورد مرا به خشم آورده است.» مسلم نیز در صحیح خود حدیثی از پیامبر نقل كرده است كه فرمود: «همانا فاطمه پاره ی تن من است، هر آن چه او را بیازارد مرا آزار می دهد.» و در روایت مسلم است كه: «همانا دخترم پاره ی تن من است، آن چه وی را ناپسند آید برای من نیز ناپسند است، و آن چه او را می آزارد مرا نیز آزار دهد.» [2] .

در اصابه به نقل از صحیحین از مسور بن مخرمه نقل شده است كه گفت:

«از رسول خدا (ص) شنیدم كه بر منبر می فرمود: فاطمه پاره ی تن من است، آن چه او را بیازارد مرا آزار دهد و آن چه او را ناپسند آید مرا نیز ناپسند آید.»

ابونعیم در حلیةالاولیا به سند خود از مسور بن مخرمه نقل كرده است كه گفت: «شنیدم رسول خدا (ص) می فرمود: همانا فاطمه، دخترم، پاره ی تن من است، هر آن چه او را ناپسند آید مرا نیز پسندیده نباشد و هر آن چه او را بیازارد مرا آزرده است.»

ابونعیم گوید: این روایت را عمرو بن دینار از ابن ابی ملیكه از مسور و نیز ایوب سختیانی آن را از ابن ابی ملیكه از عبدالله بن زبیر روایت كرده اند.

ترمذی نیز در صحیح از قول پیامبر (ص) روایت كرده است كه فرمود: «فاطمه پاره ی تن من است آن چه او را پسند نیاید مرا نیز ناپسند باشد و آن چه او را بیازارد مرا آزرده است.» آنگاه وی گوید: «این حدیث حسن و صحیح است.» و نیز در همان جا آمده است: «فاطمه پاره ی تن من است آن چه او را می آزارد مرا آزار دهد و آن چه او را به سختی افكند مرا به دشواری افكنده است.» ترمذی این حدیث را نیز حسن و صحیح دانسته است.

در شفا آمده است: «فاطمه پاره ی تن من است آن چه او را به خشم آرد مرا نیز به خشم آورد.» حاكم در مستدرك به سند خود از مسور بن مخرمه نقل كرده است كه گفت: «رسول خدا (ص) فرمود: فاطمه شعبه ای از من است هر آن چه او را گشاده و مسرور می دارد مرا شاد كند و هر آن چه او را افسرده سازد مرا غمین ساخته است.» وی گوید: «این حدیث صحیح است.»

همچنین در همان جا به سند خود از مسور بن مخرمه نقل كرده است كه گفت: «حسن بن


حسن برای خواستگاری دخترش به او پیغام فرستاد، پس او گفت: هیچ نسب و سببی در نزد من محبوب تر از نسب و سبب و خویشاوندی با شما نیست اما رسول خدا (ص) فرمود: فاطمه پاره ی تن یا پاره ی گوشت [3] من است آن چه او را فسرده كند مرا فسرده سازد و آن چه او را شاد كند مرا مسرور كرده است و پیوندهای خویشی در روز قیامت بریده گردد پیوند و خویشی من و دختر او پیش توست. اگر من او را به همسری تو دهم این پیمان را می گیرم و (در روز قیامت) پوزش خواهانه به سویش رهسپار می شوم.» حاكم گوید: «این حدیث صحیح است.»

ابوالفرج اصفهانی در اغانی نوشته است: «عبدالله بن حسن مثنی بن حسن السبط بر عمر بن عبدالعزیز وارد شد، در آن هنگام عبدالله جوانی با وقار و نمكین بود. عمر جای او را در صدر مجلس قرار داد و احترامش گذاشت و خواسته های او را روا كرد. یكی از عمر بن عبدالعزیز علت این رفتار را جویا شد و وی پاسخ داد: افراد موثق برایم حدیثی نقل كرده اند كه گویی خود آن را از دهان رسول خدا (ص) شنیده ام. آن حضرت فرمود: همانا فاطمه پاره ی تن من است هر آن چه او را شاد دارد مرا خوشحال می كند و هر آنچه او را به خشم آورد مرا ناراحت كرده است. بنابراین عبدالله نیز پاره ای از پاره تن رسول خداست.»



[1] شجنه: پاره اي از هر چيز. (مؤلف)

[2] در جلد دهم بحار از ابن عباس از رسول خدا نقل شده كه فرمودند:... و اما دخترم فاطمه، آري وي سيده ي زنان عالم است، وي پاره تن و نور چشم و ميوه ي دل و روح من است، او حوريه اي است به صورت انسان، آن هنگام كه در محراب عبادت در برابر خدا مي ايستد نور وي براي ملائكه و فرشتگان آسمان مي درخشد، همانگونه كه نور ستارگان براي اهل زمين درخشندگي دارد. و نيز صدوق در امالي مي نويسد: كه پيغمبر چون از سفري بازمي گشت، نخست به ديدار فاطمه مي رفت و مدتي دراز نزد او مي نشست. در يكي از سفرهاي پيغمبر، زهرا دستبندي از نقره و گردنبند و گوشواري براي خود فراهم آورده و پرده اي به در خانه آويخته بود. پدرش به عادت هميشگي به خانه ي وي رفت و پس از توقفي كوتاه، ناخرسندانه بيرون آمد و روي به مسجد نهاد. طولي نكشيد كه فرستاده ي فاطمه با دستبند و گوشواره ها و پرده نزد پيغمبر آمد و گفت دخترت مي گويد اين زيورها را بفروش و در راه خدا صرف كن. پيغمبر گفت: پدرش فداي او باد آنچه بايد بكند كرد. دنيا براي محمد و آل محمد نيست. (بحار، ج 43، ص 20 و نگاه كنيد به مناقب، ج 2، ص 471 و رجوع كنيد به مسند احمد حديث 4727.)

پدرش چون چنين صفات عالي انساني را در او مي ديد و تربيت اسلامي را در كردار و رفتار و گفتار او مشاهده مي كرد خوشحال مي شد. او را مي ستود و درباره ي او دعاي خير مي گفت و براي اينكه منزلت و رتبت او را به مسلمانان نشان دهد مي گفت: «فاطمه پاره ي تن من است كسي كه او را بيازارد مرا آزارده است.» (بحار، ص 81 و بلاذري، ص 403 و صحيح بخاري باب فضائل اصحاب النبي، ج 5، ص 26 و مآخذ ديگر.) و گاه شدت محبت خود را به او با برخاستن و بوسه بر سر و دست او زدن نشان مي داد (مناقب، ج 3، ص 333 و مآخذ ديگر.). چون از سفري برمي گشت نخست دو ركعت نماز در مسجد مي خواند، و به ديدن فاطمه مي رفت سپس از زنان خود ديدن مي كرد (الاستيعاب، ص 750.) اما براي آنكه ديگران بدانند سرچشمه ي اين محبت تنها عطوفت پدري نيست، و او فاطمه را به خاطر دارا بودن صفاتي كه از زني والا مقام چون او انتظار مي رود دوست مي دارد، آنجا كه بايد، وي را به وظيفه ي سنگيني كه بر عهده دارد متوجه مي ساخت و پاداش او را به لطف پروردگار و رسيدن به نعمتهاي آن جهان حوالت مي فرمود.

روزي به ديدن او آمد چون دخترش را ديد با يك دست دستاس مي كند و با دست ديگر فرزندش را شير مي دهد، گفت دخترم تلخي دنيا را بچش تا در آخرت شيرين كام باشي. زهرا در پاسخ مي گفت:

- خدا را بر نعمتهاي او سپاس مي گويم. و پدرش مي گويد خدا به من وعده داده است كه مرا چندان عطا بخشد كه خشنود شوم. (تفسير مجمع البيان، ج 5، ص 505.) پدرش انجام كارهاي درون خانه را به عهده ي او گذاشت و كارهاي بيرون از خانه را به عهده ي شوهرش، و زهرا مي گفت خدا مي داند از اينكه پدرم مرا شريك مردان نساخت شادمان شدم. (زندگاني فاطمه زهرا/ ص 87، 86) (مترجم).

[3] بضعة.